بسم الله الرحمن الرحیم
برای عرض ادب مردم شام
یک طَبَق زنبق زرد، روی سرها می رفت
ابرها تیره شدند،
قطرات اشکشان، روی زنبق ها بارید
پشت دروازه ی شام،
آشوب شد
چهره ی شهر شکست
بوی زنبق گرفت
کاروان اسرا، وقتی از راه رسید
همه ی مردم شهر، دستشان یک سنگ بود
ظلم بر اهل حرم، بی حد شد
تا به آن حد جنون
خورشید می تابید
باد هم
شرم می کرد بوزد بر معجَر
به تبرک
دست بر دامن زینب
چو ابر می نالید
تشنگی غالب شد بر اُسرا
آبروی شامیان نقش زمین
اشک طفلان حرم،
تا قیامت
بر زمین می بارید
شعر از #ایرانمنش
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:


















